قسمتی از داستان: لیلی : . . کاوه- صبر کن بریم تو این کوچه نگه میدارم. >>پیچید تو یه کوچه و اواسط کوچه،نگه داشت<<
کاوه- بفرمایید پیاده شید بهزاد خان ! -مرده شور اون دوستی تو ببره. اگه می گفتم یک میلیون تومن پول نقد بده اینقدر زود گوش می کردی ؟ >> با عصبانیت پیاده شدم و در ماشین رو محکم بستم.<< کاوه- خداحافظ یار وفادار! در ضمن خونه لیلی که می خواستی بدونی کجاست،همین خونه بزرگ س ! << تا این رو شنیدم سریع دوباره سوار ماشین شدم >> -خدا خفت کنه کاوه. جدا" این خونه فرنوشه ؟ کاوه- ای بابا ! آوردمت در خونه لیلی، این دست مزدمه ؟ - من کی گفتم بیای اینجا؟ فقط می خواستم بدونم خونشون کدوم طرفاست. کاوه- بده آوردمت در خونه شون؟ آره ؟ بگ. آخه! - نه بد نیست ، یعنی خوب هم نیست ، اصلا" نمیدونم بده یا خوب ! ولم کن ! کاوه- خدا شانس یده ! اگه ده دقیقه دیگه اینجا واستی، خود لیلی یا پدرش می آن می برنت تو خونه. - آره جون تو ، هیچکس هم نه، پدر لیلی ! کاوه- فعلا" که خود لیلی توی بالکن واستاده و داره بنده و جنابعالی رو نظاره می کنه ! - راست می گی کاوه؟ حرکت کن تورو خدا حرکت کن برو تا متوجه ما نشده. کاوه- چرا هول ورت داشته ؟ از همون اول که اومدیم بانو لیلی در بالکن تشریف داشتن ! - ای داد بی داد ! خیلی بد شد. کاش از اول باهات بیرون نمی اومدم. کاوه- بلاخره بلاخره بد شد یا خوب شد؟ - حرکت کن دیگه آقای با نمک ! کاوه- نمیخوای پیاده شی و یه نظر همسر آیندت رو ببینی ؟ - برو دیگه
پدر من ، آدم فقیری بود آدم خوب اما بد شانس! مرد زحمتکشی بود اما شانس نداشت.دست به طلا میزد مس میشد! از صب تا شب کار میکرد و جون میکند آخرش هستش گروه نهش بود. مادرمم زن مهربون و زحمتکشی بود. اونم تا کار خونه و پخت و پز بود که هیچی ، این کاراش که تموم میشد، بیچاره میرفت سراغ اضافه کاری،همیشه خدا دستش به یه چیزی بند بود.یا قلاب بافی می کرد یا بافتنی می بافت یا هزار تا کار دیگه. مثلا" میخواست یه گوشه خرج خونه رو جور کنه. خلاصه این پدر و مادر سخت کار می کردن که یه جوری چرخ زندگی رو بچرخونن اما چرخ زندگی ما چهار گوش بود با بد بختی می گشت. یه خونه قدیمی و نقلی داشتیم که اونم ارث پدر بزرگم بود و ماشین که عصای دست بابام بود و سالی به دوازده ماه گوشه تعمیر گاه. . . یه روز کله سحر از تهران حرکت کردیم از شهر دور نشده بودیم که با یک کامیون تصادف کردیم. پدر و مادرم بیچاره نرسیده به جنوب بار سفرشون رو بستن! موندم تنها و بی کس با صد زخم تو تنم و هزار تا شکستگی تو روحم. یه ماه بعد خونه رو فروختم و خسارت تصادف رو دادم.آخه ما مقصر شناخته شدیم.بقیه پولش رو هم گذاشتم بانک و از سودش خرج زندگی رو جور کردم
سلام من یکی از طرفداریه کتابایه ار ال استاین هستم. یه درخواست داشتم میشه کتابایه این نویسنده روکه سایت نودوهشتیا به صورت اسکن گذاشته شما به صورتpdfتو وبلاگتون قرار بدید????
ژوپیتر:سلام..منظورت اینکه ما تایپش کنیم یا تایپ شدش هست؟؟؟؟
آقا من منصرف شدم این ها رو نمیزارم. میدنین کلا چند جلده؟؟؟ 62 جلد اینم اسماش 1-به خانه مردگان خوش آمدید 2-داخل زیر زمین نشوید 3-خون هیولا 4-بگو پنیر و بمیر 5-نفرین مقبره مومیایی 6-بیا نامرئی شویم 7-شبی که عروسک زنده شد 8-دختر و هیولا 9-به اردوگاه وحشت خوش آمدید 10-شبح در همسایگی شماست 11-ماسک شبح زده 12-مواظب باش چه آرزویی می کنی 13-درس های پیانو می توانند قاتل باشند 14-او در باتلاق تبدیل به گرگ می شود 15-تو نمی توانی مرا بترسانی 16-یک روز در سرزمین وحشت 17-چرا من از زنبور ها می ترسم 18-خون هیولا 2 19-دردسر مرگبار 20-مترسک نیمه شب 21-برو کرم ها را بخور 22-ساحل شبح 23-بازگشت مومیایی 24-شبح در تالار سخنرانی 25-حمله به انسان های شگفت انگیز 26-پرموترین ماجرای من 27-یک شب در برج وحشت 28-ساعت محکومیت 29-خون هیولا 3 30-او از زیر ظرفشویی می آید 31-شبی که عروسک زنده شد 2 32-شبح سخنگو 33-وحشت در اردوگاه مارمالاد 34-انتقام از کوتوله های چمن زار 35-وحشت در خیابان شوک 36-ماسک شبح زده 2 37-روح بی سر 38-غول برفی پاسادنا 39-چگونه سرم کوچک شد 40-شبی که عروسک زنده شد 3 41-روز بد خرگوش 42-هیولاهای مریخی 43-جانوری از شرق 44-دوباره بگو پنیر و بمیر 45-اردوگاه شبح 46-چگونه هیولایی را بکشیم 47-افسانه مدال گمشده 48-حمله به چهره های کدویی 49-نفس خون آشام 50-تماس گرفتن همه خزنده ها 51-از آدم برفی بترس 52-چگونه پرواز یاد گرفتم 53-مرغ مرغ 54-به رختخواب نروید 55-قطره ای که همه کس را می خورد 56-نفرین اردوگاه دریاچه سرد 57-بهترین دوست من نامرئی است 58-دردسر مرگبار 2 59-مدرسه شبح زده 60-پوست آدم گرگ 61-من در زیر زمین شما زندگی می کنم 62-خون هیولا 4
وااااااااااااااااااااو کی میره این همه راهو!!!!!!!!!!!!!!64تا!!!!!!!!!! من منظورم. این نبود که همشو بزارید خود سایت نودوهشتیا فقط 7یا8تاشو اسکن کرده فصلاشو قسمت به قسمت گذاشته یعنی کل اون169صفحه رو تو یه فایل واسه دانلود نذاشته واسه همین برام خیلی سخته که بخوام با ایت اینترنت زغالی واسه. دانلود هرفصل نیم ساعت وقت بزارم به هر حال اگه گذاشتنشون واستون سخته زیاد اصرار نمیکنم
ژوپیتر:اگه فقط چند تاش رو میخوای اسماشون رو بگو اگه پیدا کردم میزارم +اگه خودت هم اینجا رو گشتی پیدا نکردی بگو http://www.forum.98ia.com/t23307.html
ج امید:چک کردم...حله ج ارباب وحشت:فعلا که پیدا نکردم ج دو قلوها:فیلمش یه چیز دیگه ست این رو نیما کهدانی داره مینویسه!!!من تا یجاهایی خوندم خوبه بد نیست!!!
اشکال نداره اگه نتونستی پیداشون کنی مهم نیست باهاش کنار میام ج دوقلوها: یه کتابی هستش که تقریبا همه اتفاقاتش تو محیط مدرسه رخ میده اما نه حرفی از کمپ توش زده شده نه شبیه هری پاتره در ضمن نویسندشم ار ال استاینه اسم کتاب هستش مدرسه ترررررررررررس
سلام به ژوپیتر عزیز میشه یه نگاهی بندازی ببینی چرا ویرایش آخرین قسمت پرونده ی نیمه خدا تموم نشده اونم بعد از دو ماه به دلیل مسافرت بودن ویراستار ?!! اگه مسافرت خارج هم بود دیگه تموم شده بود
تو مدرسه از ما میخوان دیباچه گلستان سعدی روحفظ کنیم آیا برای شما هم همیجوریه
من دیروز یه مقدار پول داشتم که کتاب بخرم برای کتاب مسابقات عطش پس انداز کرده بودم شد چهل هزار تومن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آخه این رسمه که کاغذ بشه دونه ای سی تومن؟
برا کلاسورمم نمیتونم ورق بخرم
یه پنج شنبه جمعه وقت آزاد دارم (خطاب به اونایی که مدرسه راهنمایی میرن) برید خدا رو شکر کنید دبیرستان نیستید
هرکی هرچیزجالب دید به من خبر بده
دیگه دستام درد گرفتن
می خوام برم بمیرم
آخه چرا باید کاغذ انقدر گرون شه؟
ژوپیتر:سلام خوبی؟؟؟ تو رشته ی ریاضی که از این چیزا به ما ندادن!!!! این آرتمیس که گفتی کتاب چندمشه؟؟؟؟ اگه هفتمه من یه بار چنوتا از فصل هاش رو تو گودلایف دیدم
ارمین عزیز اولن ویراستار سفر نبود و مترجم سفر بود.پرونده ی نیمه خدا رو هم بیشتر باید از امید پرسید و من خودم به شخصه فک می کنم که قراره اون بخشو با لینک کلی اش بده.
فقط با عرض معذرت من یک سوال از شما داشتم:شما برو بخش نظرات ببین چند نفر به غیر از (ژوپیتر،فاطمه،دوقلوها،جاستین،نگار ،نازی و کاترینا که همه به غیر از کاترینا بچه های گروه ترجمه هستن) نظر گذاشتن.شما خودتم نظر نذاشتی.منم قبول دارم که ما ترجمه رو به خاطر نظرات نمیکنیم ولی خب امید درگیر سی ونه سرنخ هم بود و طبیعتا وقتی کسی سراغی از پرونده ی نیمه خدا نگیره تمرکز بیشتر میاد سمت سی ونه سرنخ.
حالا ایشالله امید میاد جوابتو راجع به اینکه کی میاد و اینا میده.
سلام خوبین؟ خوشین؟ آقا من دسترسیم به نت خیلی کمه... چون توی تحریم به سر می بریم! اما هر وقت بیام حتماً نظر می ذارم! از حالا هم جمعه ها حتماً نت دارم پس تا جایی که بتونم سر می زنم! فاطمه جون از ایل و تبار تنبل و قدرنشناس نت نمیشه زیاد انتظار داشت! خودم رو هم شامل میشه! مثلاً من رفته بودم توی وبلاگ داستان دور بزنم .... رفتم دیدم کتاب سوم کارآموز رو هم آپ کردن... اونجا اگه برین به بخش نظرات یه آقا یا خانم محترم گفته می تونه کتاب کارآموز 4 رو خیلی بهتر از پایونیر جونم ترجمه کنه؟!!!! اینقده حرص خوردم ... حالا پایونیر میگه مترجم آماتور بوده اما ما طرفداراش می دونیم که چه اعجوبه ای بوده. رفتم وبلاگ طرف که جوابش رو بدم دیدم بهتره منتظر بشم تا ببینم چی کار می خواد بکنه! این رو اینجا نوشتم که بگم افرادی توی نت هستن که اصلاً قدر نمی دونن.... همین حالا هم وبلاگ پرسی رو از دسترس خارج کردم چون چند تا نامه ی وحشتناک برای پایونیر نوشتن... نمی دونم چرا بعضیا توی نت این جوری ان؟ خلاصه خیلی شاکی شدم... اما اینا رو ولش... بی خیال... فقط می خوام بگم ماها که توی کار ترجمه بودیم می تونیم درک کنیم که این کار چقدر سخته... من یکی که خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ... دوست دارم و قدردان زحمات تک تکتون هستم. خبر خوب: من از پایونیر خواهش کردم ( شما بخونین دوباره اغفالش کردم) که برام کتاب بترجمه... اما چون وقتش کمه نتونستم زمان خاصی رو ازش قول بگیرم ( ببینین چه دوست خوبی ام! ) اما قرار شده برام .... نه اسمشون رو نمی گم ... آماده شد می دم که همین جا آپشون کنین... یه ماه دیگه دست پر میام خدمتون...
فاطمه:سلام بر کاترینای گل گلاب!!!ای از دست این تحصیل که نمی زاره ادم جم بخوره!!!کاترینا جان من بابت اینکه ملت نمیان تشکر و اینا ناراحت نیستم همین که ترجمه مون رو قبول دارن خوبه منتها اون حرفا رو گفتم که همه ی دوستان یک مقدار روی موضوع فک کنن.
میگم دست به اغفالت خوبها!!!!!!!دست گلت طلا!فقط نری تا یه ماه دیگه نیایا!!!!بابا اومدیم خودتو ببینیم همش تو اشپزخونه بودی!!!
کاترینای عزیز لطف کردی سر زدی یک دنیا سپاسگزارم ازت به پاپونیر هم سلام برسون و بگو دلمون براش تنگ شده ، متاسفانه آدمهای قدر نشناس زیادن شماخودت را ناراحت نکن . خوب شد گفتی وبلاگ پرسی رو از دسترس خارج کردی چون من چند بار رفتم سر بزنم نگران شدم در دسترس نبود اخه وقتی دلتنگ پاپونیر میشدم به اونجا سر میزدم اگرچه دوستان اینجا سعی کردن جای خالیش را پر کنند ولی ... از همه دوستانی که اینجا زحمت میکشن یک دنیا سپاس گزارم و برای همه آرزوی تندرستی و موفقیت دارم
سلام محمد مهدی راضی به زحمت نیستم کتابایی روکه میخوام میرم از سایت نودوهشتیا دانلود میکنم به حر حال از حسن توجهت ممنون راستی نه تو راهنمایی نه تو دبیرستان تو هیچکدومشون دبیرا از ما نخواستن دیباچه رو. بخونیم همین شعر های کتابوبه زورتو مغزم جا میدادم
سلام به همگی ... به خصوص به بر و بچه های خوب گروه ترجمه و این وبلاگ خیلی خوشحالم که همچنان دارین کار ترجمه رو انجام می دین. به همتون به خاطر این وبلاگ زیبا تبریک می گم. شاعر عزیز ممنونم که اینقده به من لطف دارین، هم شما و هم همه ی بچه ها در نت ... متاسفانه دیگه نمی تونم به اون صورت ترجمه کنم اما واقعاً دوست داشتم این کار رو انجام بدم. اما فرد فرد شماها رو دوست دارم و خیلی خوشحالم که تونستم کاری برای جامعه کتاب خوون در نت بکنم. در مورد اون چیزایی که کاترینا جان توی نظرشون در مورد قدرنشناسی در نت گفتن، هم گرچه نظر شخصی ایشون هست ولی من حتی از نامه های تند دوستان هم استفاده ی زیادی در پیشرفت کارم کردم. در مورد اون دوستمون در وبلاگ داستان و نظرش هم من خودم اعلام کردم که کتاب داره ترجمه میشه اما اونجا هم گفتم اینجا هم می گم نیازی نیست که بریم برای هم خط و نشون بکشیم که فلان کتاب رو ما داریم ترجمه می کنیم شما نکنین... چون عملاً از طرف اون شخص هیچ فصلی ارائه نشده از طرف نریمان و دوستش هم ( با این که نریمان به من گفته که کار ترجمه رو شروع کردن) فصلی ارائه نشده. ازتون می خوام که کار خودتون رو انجام بدین و همین طور به کارتون ادامه بدین. اما از نریمان هم خواهش می کنم که هر چند وقت یه بار از روند کار دوستان رو با خبر کنه تا بچه ها در نت بدونن که روند ترجکه کتاب چهارم جدی هست. اما در مورد خبر خوش کاترینا خانم که همین حالام اینجا کنار دست من نشسته: ایشون من رو اغفال نکردن بلکه چند هفته قبل به من گفتن در چنه هفته ی آینده اتفاقی در زندگی تو می افته که از نظر من اون واقعه بعید به نظر می رسید. بنابراین به شدت مخالفت کردم و گفتم وقوع چنین رخدادی امکان پذیر نیست. اما ایشون گفتن اگه اتفاق افتاد برای من ترجمه فلان داستان رو انجام می دی؟ من که قبلاً تجربه کرده بودم و طعم شیرین اغفال شدن رو چشیده بودم با احتیاط به ایشون گفتم که اگه این اتفاق بیفته ( که توی دلم می گفتم عمراً که اتفاق بیفته) حتماً این کار رو می کنم. دست بر قضا اتفاقی که نباید می افتاد افتاد . پیشگویی کاترینا خانم ما به وقوع پیوست! و به شماها اسم اون داستانها رو می گم: ایشون از من درخواست کردن دو داستان از کتاب یازدهم کارآموز رو برای ایشون ترجمه کنم: یکی در مورد چگونه رنجر شدن هلت هست و یکی دیگه در مورد جریانات مربوط به گیلن هست وقتی که هوراس و هلت به دنبال ویل می رن. سعی می کنم که اونا رو تا اوایل آذر ماه ترجمه کنم و کاترینا جان هم ویراستاری کار رو قبول کردن و به امید خدا از همین جا هم اونا رو ارائه می کنیم.
بازم تشکر می کنم از تک تک دوستان و لطفی که به من دارن و برای همگی آرزوی سلامتی موفقیت و سعادت دارم.
نریمان:سلام پایونیر خوبی خوشی سلامتی خیلی گلی که بهمون سر زدی و در مورد کار اموز هم باید با هم بحرفیم دلم برات تنگ شده بود الان وبمون منور شده از وجودت و در مورد کتاب هم من دارم از فوضولی میمرم پس هر چه سریع تر منتظر هستم خیلی پرو رو ام نه خیله خب زیادی حرف زدم تا بعد بای
سلام پایونییر عجب موقعی اینجا سرزدم از خوشحالی دارم ذوق مرگ میشم من بعد از ترجمه کار اموز زیاد اینجا سرنمیزنم فقط بععضی وقتا میام تا ببینم شاید یه معجزه ای شد بچه های این وبلاگ تصمیم گرفتن ترجمه کار اموز و زودتر بزارن به هرحال اینکه بعد چند ماه چشمم به جمال اسمت افتاد ازته دلم خیلی خوشحال شدم میبینم که میخوای یه بخش هایی از کار اموزو ترجمه کنی جای تعجب نداره که اتفاقایی که برات به نطرت رخ دادنشون غیر ممکن میاد ممکن میشه تو هر وقت دل ما بچه ها رو خوشحال میکنی خدا از اون طرف جبران میکنه پایییونیر نمیشه اون قسمتی که هلت و ویل بعد از مدت ها همدیگرو میبینند رو ترجمه کنی خیلی دوس دارم اون لحظه رو که به نظر من باید اوج داستان باشه با ترجمه خودت تو ذهنم تصور کنم یعنی میشه این کارو کنی????
اووووهوووو اینجا چه خبره!!!!! ج.کاترینا:سلام خوبم،خوبی؟؟؟ بازم برو از این اغفال ها به pioneerبکن ج.pioneer:سلام بر مترجم برتر ما خوبی؟؟خوشی؟؟؟؟ خوشحالم بازم برمیگردی!!!! واقعا اینقدر ذوق کردم که نگو!!!! در مورد کارآموز که دست نریمان و آرشیاست تا یه جاهایی ترجمه کرده)تا خودش نگه بگو نمیگم تا کجا(
چرا؟! اونی که قراره چاپ بشه اونی نیست که ما بخوایم!
ژوپیتر:به چند دلیل: ما داریم 39سرنخ و پرونده ی نیمه خدا رو ترجمه میکنیم!!! مترجم هامون مدرسه این و وقت ندارن و همچنین ویراستارهامون کتاب خلا موقت هم جزو گروه سنی بزرگسالانه و ما تو کار نوجوان هستیم. حوصله ندارم بقیه اش رو بگم!!
پاپونیر عزیز خوشحال شدم سر زدی منتظر ترجمت هستم بچه های اینجا خیلی کارشون درسته بلاخره گروه پاپونیر دیگه مگه میشه بد باشه به همگی خسته نباشید میگم من هم منتظر کار آموز 4 هستم برای همه آرزوی تندرستی و موفقیت دارم
دستت درد نکنه ژوپیتر ممنون جوابت رو الان دیدم کتاب خیلی گرون شده آرتمیس فاول هفتش 11هزار تومن بود واییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
قسمتی از داستان:
لیلی :
.
.
کاوه- صبر کن بریم تو این کوچه نگه میدارم.
>>پیچید تو یه کوچه و اواسط کوچه،نگه داشت<<
کاوه- بفرمایید پیاده شید بهزاد خان !
-مرده شور اون دوستی تو ببره. اگه می گفتم یک میلیون تومن پول نقد بده اینقدر زود گوش می کردی ؟
>> با عصبانیت پیاده شدم و در ماشین رو محکم بستم.<<
کاوه- خداحافظ یار وفادار! در ضمن خونه لیلی که می خواستی بدونی کجاست،همین خونه بزرگ س !
<< تا این رو شنیدم سریع دوباره سوار ماشین شدم >>
-خدا خفت کنه کاوه. جدا" این خونه فرنوشه ؟
کاوه- ای بابا ! آوردمت در خونه لیلی، این دست مزدمه ؟
- من کی گفتم بیای اینجا؟ فقط می خواستم بدونم خونشون کدوم طرفاست.
کاوه- بده آوردمت در خونه شون؟ آره ؟ بگ. آخه!
- نه بد نیست ، یعنی خوب هم نیست ، اصلا" نمیدونم بده یا خوب ! ولم کن !
کاوه- خدا شانس یده ! اگه ده دقیقه دیگه اینجا واستی، خود لیلی یا پدرش می آن می برنت تو خونه.
- آره جون تو ، هیچکس هم نه، پدر لیلی !
کاوه- فعلا" که خود لیلی توی بالکن واستاده و داره بنده و جنابعالی رو نظاره می کنه !
- راست می گی کاوه؟ حرکت کن تورو خدا حرکت کن برو تا متوجه ما نشده.
کاوه- چرا هول ورت داشته ؟ از همون اول که اومدیم بانو لیلی در بالکن تشریف داشتن !
- ای داد بی داد ! خیلی بد شد. کاش از اول باهات بیرون نمی اومدم.
کاوه- بلاخره بلاخره بد شد یا خوب شد؟
- حرکت کن دیگه آقای با نمک !
کاوه- نمیخوای پیاده شی و یه نظر همسر آیندت رو ببینی ؟
- برو دیگه
زندگی بهزاد تو کتاب یاسمین از زبون خودش :
پدر من ، آدم فقیری بود آدم خوب اما بد شانس! مرد زحمتکشی بود اما شانس نداشت.دست به طلا میزد مس میشد!
از صب تا شب کار میکرد و جون میکند آخرش هستش گروه نهش بود.
مادرمم زن مهربون و زحمتکشی بود.
اونم تا کار خونه و پخت و پز بود که هیچی ، این کاراش که تموم میشد، بیچاره میرفت سراغ اضافه کاری،همیشه خدا دستش به یه چیزی بند بود.یا قلاب بافی می کرد یا بافتنی می بافت یا هزار تا کار دیگه. مثلا" میخواست یه گوشه خرج خونه رو جور کنه.
خلاصه این پدر و مادر سخت کار می کردن که یه جوری چرخ زندگی رو بچرخونن اما چرخ زندگی ما چهار گوش بود با بد بختی می گشت.
یه خونه قدیمی و نقلی داشتیم که اونم ارث پدر بزرگم بود و ماشین که عصای دست بابام بود و سالی به دوازده ماه گوشه تعمیر گاه.
.
.
یه روز کله سحر از تهران حرکت کردیم از شهر دور نشده بودیم که با یک کامیون تصادف کردیم. پدر و مادرم بیچاره نرسیده به جنوب بار سفرشون رو بستن!
موندم تنها و بی کس با صد زخم تو تنم و هزار تا شکستگی تو روحم.
یه ماه بعد خونه رو فروختم و خسارت تصادف رو دادم.آخه ما مقصر شناخته شدیم.بقیه پولش رو هم گذاشتم بانک و از سودش خرج زندگی رو جور کردم
دو تا نظر بالایی کپی شده از وب
http://moadabpor.blogfa.com
سلام
من یکی از طرفداریه کتابایه ار ال استاین هستم. یه درخواست داشتم
میشه کتابایه این نویسنده روکه سایت نودوهشتیا به صورت اسکن گذاشته شما به صورتpdfتو وبلاگتون قرار بدید????
ژوپیتر:سلام..منظورت اینکه ما تایپش کنیم یا تایپ شدش هست؟؟؟؟
"ارباب وحشت"عزیز اگه ممکنه اسم کتبهاش رو به ترتیب نام ببر تا برات پیداش کنم.
من الآن دوتا از کتابهاش رو به تایپ پیدا کردم
ای خدا بیامرزتت اگه بذاری!!!
اگه شبی که عروسک زنده شد 2 رو پیدا کنی که عالیه!!
آقا من منصرف شدم این ها رو نمیزارم.
میدنین کلا چند جلده؟؟؟
62 جلد
اینم اسماش
1-به خانه مردگان خوش آمدید
2-داخل زیر زمین نشوید
3-خون هیولا
4-بگو پنیر و بمیر
5-نفرین مقبره مومیایی
6-بیا نامرئی شویم
7-شبی که عروسک زنده شد
8-دختر و هیولا
9-به اردوگاه وحشت خوش آمدید
10-شبح در همسایگی شماست
11-ماسک شبح زده
12-مواظب باش چه آرزویی می کنی
13-درس های پیانو می توانند قاتل باشند
14-او در باتلاق تبدیل به گرگ می شود
15-تو نمی توانی مرا بترسانی
16-یک روز در سرزمین وحشت
17-چرا من از زنبور ها می ترسم
18-خون هیولا 2
19-دردسر مرگبار
20-مترسک نیمه شب
21-برو کرم ها را بخور
22-ساحل شبح
23-بازگشت مومیایی
24-شبح در تالار سخنرانی
25-حمله به انسان های شگفت انگیز
26-پرموترین ماجرای من
27-یک شب در برج وحشت
28-ساعت محکومیت
29-خون هیولا 3
30-او از زیر ظرفشویی می آید
31-شبی که عروسک زنده شد 2
32-شبح سخنگو
33-وحشت در اردوگاه مارمالاد
34-انتقام از کوتوله های چمن زار
35-وحشت در خیابان شوک
36-ماسک شبح زده 2
37-روح بی سر
38-غول برفی پاسادنا
39-چگونه سرم کوچک شد
40-شبی که عروسک زنده شد 3
41-روز بد خرگوش
42-هیولاهای مریخی
43-جانوری از شرق
44-دوباره بگو پنیر و بمیر
45-اردوگاه شبح
46-چگونه هیولایی را بکشیم
47-افسانه مدال گمشده
48-حمله به چهره های کدویی
49-نفس خون آشام
50-تماس گرفتن همه خزنده ها
51-از آدم برفی بترس
52-چگونه پرواز یاد گرفتم
53-مرغ مرغ
54-به رختخواب نروید
55-قطره ای که همه کس را می خورد
56-نفرین اردوگاه دریاچه سرد
57-بهترین دوست من نامرئی است
58-دردسر مرگبار 2
59-مدرسه شبح زده
60-پوست آدم گرگ
61-من در زیر زمین شما زندگی می کنم
62-خون هیولا 4
پ.ن:دوقلوها هنوز پیدا نکردم
ولی چندتا از این ها رو تایپ شده تو نود و هشتیا دیدم!!!
برید اینجا میتونید از داخلش پیدا کنید:
http://www.forum.98ia.com/t23307.html
وااااااااااااااااااااو کی میره این همه راهو!!!!!!!!!!!!!!64تا!!!!!!!!!!
من منظورم. این نبود که همشو بزارید خود سایت نودوهشتیا فقط 7یا8تاشو اسکن کرده فصلاشو قسمت به قسمت گذاشته یعنی کل اون169صفحه رو تو یه فایل واسه دانلود نذاشته واسه همین برام خیلی سخته که بخوام با ایت اینترنت زغالی واسه. دانلود هرفصل نیم ساعت وقت بزارم به هر حال اگه گذاشتنشون واستون سخته زیاد اصرار نمیکنم
ژوپیتر:اگه فقط چند تاش رو میخوای اسماشون رو بگو اگه پیدا کردم میزارم
+اگه خودت هم اینجا رو گشتی پیدا نکردی بگو
http://www.forum.98ia.com/t23307.html
ببخشید خوب توجه نکردم62 تا
ژوپیتر:دیه از این اشتباه ها نکنی ها!!!
بیخی!عیب نداره!خودتو ناراحت نکن!


62 تا!!!!!!!!
این نویسنده همچین باحالی هم نیست که این قدر کتاب نوشته...
بچه ها :کتابی میشناسین که هم فانتزی باشه هم یه ربطی به مدرسه داشته باشه؟؟؟
نه!!!منکه نمیشناسم!!
کنکوری ها که تو افسانه ها دارن مینویسن خوبه!!جالبه!!!
به درس هم ربط داره!!
ژوپیتر،ایمیلت رو چک کن !!!!!
کتاب من مرده ام , اردوگاه. وحشت, بازی های ترس, بازی بقا , جانور خبیث
همه اینا رو ما خوندیم.
کنکوری ها فیلمش رو دیدیم دیگه حال نمیده. دنبال یه چیزی مثل هری پاتر یا پرسی جکسون بودم که به مدرسه و کمپ ربط داشت.
من که همچین کتابی روسراغ ندارم که ربطی به مدرسه داشته باشه!!!!!
بی خیال!!!!!!!
اگه میدونید بگید اگه نه که هیچ!!!!
ج امید:چک کردم...حله
ج ارباب وحشت:فعلا که پیدا نکردم
ج دو قلوها:فیلمش یه چیز دیگه ست این رو نیما کهدانی داره مینویسه!!!من تا یجاهایی خوندم خوبه بد نیست!!!
اشکال نداره اگه نتونستی پیداشون کنی مهم نیست باهاش کنار میام

اسم کتاب هستش مدرسه ترررررررررررس
ج دوقلوها: یه کتابی هستش که تقریبا همه اتفاقاتش تو محیط مدرسه رخ میده اما نه حرفی از کمپ توش زده شده نه شبیه هری پاتره در ضمن نویسندشم ار ال استاینه
ژوپیتر:شرمنده ولی اینایی که گفتی پیدا نکردم
ژوپیتر:
سلام به ژوپیتر عزیز میشه یه نگاهی بندازی ببینی چرا ویرایش آخرین قسمت پرونده ی نیمه خدا تموم نشده اونم بعد از دو ماه به دلیل مسافرت بودن ویراستار ?!! اگه مسافرت خارج هم بود دیگه تموم شده بود
ژوپیتر:سلام خوبی؟؟
فاطمه اون زیر جوابت رو داده
اوه اوه خیلی وقته نبودم شرمنده همه درسو مدرسس


دیگه کاریش نمیشه کرد
من کتابابی از آر ال استاین دارم ارباب وحشت
ببین اینا رو میخوای؟
خانه مردگان
فراموشم نکن
کمد شماره 13
متر سک نیمه شب راه می رود
شبح سخنگو
من مارتین نیستم
شوک دهنده ای در خیابان شوک
اینا رو میخوای؟
شرمنده بچه ها به انجمنم باید سر بزنم
برای همه ی فصلا ومطلبای این مدت هم ممنونم
اگه کسی آرتمیس فاول وعقده ی آتلانتیس رو پیدا کرد
(به زبان شیرین فارسی ) به من بگه
اگه نمیدونید خاطرات دورگهتوسط افسانه ها ترجمه میشه به علاقه مندان توصیه میکنم برن بخونن
تو مدرسه از ما میخوان دیباچه گلستان سعدی روحفظ کنیم آیا برای شما هم همیجوریه
من دیروز یه مقدار پول داشتم که کتاب بخرم
برای کتاب مسابقات عطش پس انداز کرده بودم
شد چهل هزار تومن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آخه این رسمه که کاغذ بشه دونه ای سی تومن؟
برا کلاسورمم نمیتونم ورق بخرم
یه پنج شنبه جمعه وقت آزاد دارم (خطاب به اونایی که مدرسه راهنمایی میرن) برید خدا رو شکر کنید دبیرستان نیستید
هرکی هرچیزجالب دید به من خبر بده
دیگه دستام درد گرفتن
می خوام برم بمیرم
آخه چرا باید کاغذ انقدر گرون شه؟
ژوپیتر:سلام خوبی؟؟؟
تو رشته ی ریاضی که از این چیزا به ما ندادن!!!!
این آرتمیس که گفتی کتاب چندمشه؟؟؟؟
اگه هفتمه من یه بار چنوتا از فصل هاش رو تو گودلایف دیدم
ارمین عزیز اولن ویراستار سفر نبود و مترجم سفر بود.پرونده ی نیمه خدا رو هم بیشتر باید از امید پرسید و من خودم به شخصه فک می کنم که قراره اون بخشو با لینک کلی اش بده.
فقط با عرض معذرت من یک سوال از شما داشتم:شما برو بخش نظرات ببین چند نفر به غیر از (ژوپیتر،فاطمه،دوقلوها،جاستین،نگار ،نازی و کاترینا که همه به غیر از کاترینا بچه های گروه ترجمه هستن) نظر گذاشتن.شما خودتم نظر نذاشتی.منم قبول دارم که ما ترجمه رو به خاطر نظرات نمیکنیم ولی خب امید درگیر سی ونه سرنخ هم بود و طبیعتا وقتی کسی سراغی از پرونده ی نیمه خدا نگیره تمرکز بیشتر میاد سمت سی ونه سرنخ.
حالا ایشالله امید میاد جوابتو راجع به اینکه کی میاد و اینا میده.
بازم اگه تند حرف زدم معذرت می خوام
سلام
اما هر وقت بیام حتماً نظر می ذارم! از حالا هم جمعه ها حتماً نت دارم پس تا جایی که بتونم سر می زنم!
خودم رو هم شامل میشه! 
اینقده حرص خوردم ... حالا پایونیر میگه مترجم آماتور بوده اما ما طرفداراش می دونیم که چه اعجوبه ای بوده.
رفتم وبلاگ طرف که جوابش رو بدم دیدم بهتره منتظر بشم تا ببینم چی کار می خواد بکنه! این رو اینجا نوشتم که بگم افرادی توی نت هستن که اصلاً قدر نمی دونن.... همین حالا هم وبلاگ پرسی رو از دسترس خارج کردم چون چند تا نامه ی وحشتناک برای پایونیر نوشتن... نمی دونم چرا بعضیا توی نت این جوری ان؟ خلاصه خیلی شاکی شدم...
اما اینا رو ولش... بی خیال... فقط می خوام بگم ماها که توی کار ترجمه بودیم می تونیم درک کنیم که این کار چقدر سخته... من یکی که خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ... دوست دارم و قدردان زحمات تک تکتون هستم.
) که برام کتاب بترجمه... اما چون وقتش کمه نتونستم زمان خاصی رو ازش قول بگیرم ( ببینین چه دوست خوبی ام!
) اما قرار شده برام .... نه اسمشون رو نمی گم ... آماده شد می دم که همین جا آپشون کنین... یه ماه دیگه دست پر میام خدمتون...
خوبین؟ خوشین؟
آقا من دسترسیم به نت خیلی کمه... چون توی تحریم به سر می بریم!
فاطمه جون از ایل و تبار تنبل و قدرنشناس نت نمیشه زیاد انتظار داشت!
مثلاً من رفته بودم توی وبلاگ داستان دور بزنم .... رفتم دیدم کتاب سوم کارآموز رو هم آپ کردن... اونجا اگه برین به بخش نظرات یه آقا یا خانم محترم گفته می تونه کتاب کارآموز 4 رو خیلی بهتر از پایونیر جونم ترجمه کنه؟!!!!
خبر خوب: من از پایونیر خواهش کردم ( شما بخونین دوباره اغفالش کردم
فاطمه:سلام بر کاترینای گل گلاب!!!ای از دست این تحصیل که نمی زاره ادم جم بخوره!!!کاترینا جان من بابت اینکه ملت نمیان تشکر و اینا ناراحت نیستم همین که ترجمه مون رو قبول دارن خوبه منتها اون حرفا رو گفتم که همه ی دوستان یک مقدار روی موضوع فک کنن.
میگم دست به اغفالت خوبها!!!!!!!دست گلت طلا!فقط نری تا یه ماه دیگه نیایا!!!!بابا اومدیم خودتو ببینیم همش تو اشپزخونه بودی!!!
کاترینای عزیز لطف کردی سر زدی یک دنیا سپاسگزارم ازت به پاپونیر هم سلام برسون و بگو دلمون براش تنگ شده ، متاسفانه آدمهای قدر نشناس زیادن شماخودت را ناراحت نکن . خوب شد گفتی وبلاگ پرسی رو از دسترس خارج کردی چون من چند بار رفتم سر بزنم نگران شدم در دسترس نبود اخه وقتی دلتنگ پاپونیر میشدم به اونجا سر میزدم اگرچه دوستان اینجا سعی کردن جای خالیش را پر کنند ولی ...
از همه دوستانی که اینجا زحمت میکشن یک دنیا سپاس گزارم و برای همه آرزوی تندرستی و موفقیت دارم
ژوپیتر:منم بعضی وقتا یه همچین حس هایی میاد سراغم
سلام محمد مهدی
راضی به زحمت نیستم کتابایی روکه میخوام میرم از سایت نودوهشتیا دانلود میکنم به حر حال از حسن توجهت ممنون
راستی نه تو راهنمایی نه تو دبیرستان تو هیچکدومشون دبیرا از ما نخواستن دیباچه رو. بخونیم همین شعر های کتابوبه زورتو مغزم جا میدادم
ژوپیتر:
سلام به همگی ... به خصوص به بر و بچه های خوب گروه ترجمه و این وبلاگ
خیلی خوشحالم که همچنان دارین کار ترجمه رو انجام می دین. به همتون به خاطر این وبلاگ زیبا تبریک می گم.
شاعر عزیز ممنونم که اینقده به من لطف دارین، هم شما و هم همه ی بچه ها در نت ... متاسفانه دیگه نمی تونم به اون صورت ترجمه کنم اما واقعاً دوست داشتم این کار رو انجام بدم. اما فرد فرد شماها رو دوست دارم و خیلی خوشحالم که تونستم کاری برای جامعه کتاب خوون در نت بکنم.
در مورد اون چیزایی که کاترینا جان توی نظرشون در مورد قدرنشناسی در نت گفتن، هم گرچه نظر شخصی ایشون هست ولی من حتی از نامه های تند دوستان هم استفاده ی زیادی در پیشرفت کارم کردم. در مورد اون دوستمون در وبلاگ داستان و نظرش هم من خودم اعلام کردم که کتاب داره ترجمه میشه اما اونجا هم گفتم اینجا هم می گم نیازی نیست که بریم برای هم خط و نشون بکشیم که فلان کتاب رو ما داریم ترجمه می کنیم شما نکنین... چون عملاً از طرف اون شخص هیچ فصلی ارائه نشده از طرف نریمان و دوستش هم ( با این که نریمان به من گفته که کار ترجمه رو شروع کردن) فصلی ارائه نشده. ازتون می خوام که کار خودتون رو انجام بدین و همین طور به کارتون ادامه بدین. اما از نریمان هم خواهش می کنم که هر چند وقت یه بار از روند کار دوستان رو با خبر کنه تا بچه ها در نت بدونن که روند ترجکه کتاب چهارم جدی هست.
اما در مورد خبر خوش کاترینا خانم که همین حالام اینجا کنار دست من نشسته:
ایشون من رو اغفال نکردن بلکه چند هفته قبل به من گفتن در چنه هفته ی آینده اتفاقی در زندگی تو می افته که از نظر من اون واقعه بعید به نظر می رسید. بنابراین به شدت مخالفت کردم و گفتم وقوع چنین رخدادی امکان پذیر نیست. اما ایشون گفتن اگه اتفاق افتاد برای من ترجمه فلان داستان رو انجام می دی؟ من که قبلاً تجربه کرده بودم و طعم شیرین اغفال شدن رو چشیده بودم با احتیاط به ایشون گفتم که اگه این اتفاق بیفته ( که توی دلم می گفتم عمراً که اتفاق بیفته) حتماً این کار رو می کنم. دست بر قضا اتفاقی که نباید می افتاد افتاد . پیشگویی کاترینا خانم ما به وقوع پیوست! و به شماها اسم اون داستانها رو می گم:
ایشون از من درخواست کردن دو داستان از کتاب یازدهم کارآموز رو برای ایشون ترجمه کنم: یکی در مورد چگونه رنجر شدن هلت هست و یکی دیگه در مورد جریانات مربوط به گیلن هست وقتی که هوراس و هلت به دنبال ویل می رن. سعی می کنم که اونا رو تا اوایل آذر ماه ترجمه کنم و کاترینا جان هم ویراستاری کار رو قبول کردن و به امید خدا از همین جا هم اونا رو ارائه می کنیم.
بازم تشکر می کنم از تک تک دوستان و لطفی که به من دارن و برای همگی آرزوی سلامتی موفقیت و سعادت دارم.
نریمان:سلام پایونیر خوبی خوشی سلامتی خیلی گلی که بهمون سر زدی و در مورد کار اموز هم باید با هم بحرفیم دلم برات تنگ شده بود الان وبمون منور شده از وجودت و در مورد کتاب هم من دارم از فوضولی میمرم پس هر چه سریع تر منتظر هستم خیلی پرو رو ام نه خیله خب زیادی حرف زدم تا بعد بای
میشه یه خواهشی کنم؟ میشه ترجمه کتاب خلا موقت رو بذارید؟ برام خیلی مهمه. حتما جواب بدین. مرسی
ژوپیتر:فک نکم یه همچین چیزی امکان داشته باشه!!!
در ضمن چاپیش تاوپیش از عید میاد
سلام پایونییر عجب موقعی اینجا سرزدم از خوشحالی دارم ذوق مرگ میشم من بعد از ترجمه کار اموز زیاد اینجا سرنمیزنم فقط بععضی وقتا میام تا ببینم شاید یه معجزه ای شد بچه های این وبلاگ تصمیم گرفتن ترجمه کار اموز و زودتر بزارن به هرحال اینکه بعد چند ماه چشمم به جمال اسمت افتاد ازته دلم خیلی خوشحال شدم میبینم که میخوای یه بخش هایی از کار اموزو ترجمه کنی جای تعجب نداره که اتفاقایی که برات به نطرت رخ دادنشون غیر ممکن میاد ممکن میشه تو هر وقت دل ما بچه ها رو خوشحال میکنی خدا از اون طرف جبران میکنه پایییونیر نمیشه اون قسمتی که هلت و ویل بعد از مدت ها همدیگرو میبینند رو ترجمه کنی خیلی دوس دارم اون لحظه رو که به نظر من باید اوج داستان باشه با ترجمه خودت تو ذهنم تصور کنم یعنی میشه این کارو کنی????
ژوپیتر:
اووووهوووو اینجا چه خبره!!!!!
ج.کاترینا:سلام خوبم،خوبی؟؟؟
بازم برو از این اغفال ها به pioneerبکن
ج.pioneer:سلام بر مترجم برتر ما خوبی؟؟خوشی؟؟؟؟
خوشحالم بازم برمیگردی!!!!
واقعا اینقدر ذوق کردم که نگو!!!!
در مورد کارآموز که دست نریمان و آرشیاست تا یه جاهایی ترجمه کرده)تا خودش نگه بگو نمیگم تا کجا(
چرا؟!
اونی که قراره چاپ بشه اونی نیست که ما بخوایم!
ژوپیتر:به چند دلیل:
ما داریم 39سرنخ و پرونده ی نیمه خدا رو ترجمه میکنیم!!!
مترجم هامون مدرسه این و وقت ندارن
و همچنین ویراستارهامون
کتاب خلا موقت هم جزو گروه سنی بزرگسالانه و ما تو کار نوجوان هستیم.
حوصله ندارم بقیه اش رو بگم!!
پاپونیر عزیز خوشحال شدم سر زدی منتظر ترجمت هستم بچه های اینجا خیلی کارشون درسته بلاخره گروه پاپونیر دیگه مگه میشه بد باشه به همگی خسته نباشید میگم من هم منتظر کار آموز 4 هستم برای همه آرزوی تندرستی و موفقیت دارم
ژوپیتر:
دستت درد نکنه ژوپیتر ممنون جوابت رو الان دیدم
کتاب خیلی گرون شده
آرتمیس فاول هفتش 11هزار تومن بود واییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ژوپیتر:خواهش میکنم!!
چی گرون نشده؟؟؟