PIONEER-GROUP

پروژه ی فعلی گروه:تایپ غار ارواح( جلد نهایی وراثت) و ترجمه ی جلد هفتم کارموز رنجر و جلد 5 سی و نه سرنخ

PIONEER-GROUP

پروژه ی فعلی گروه:تایپ غار ارواح( جلد نهایی وراثت) و ترجمه ی جلد هفتم کارموز رنجر و جلد 5 سی و نه سرنخ

کارآموز رنجر

نمیدونم چرا الآن یهو تصمیم گرفتم که این مطلب رو بذارم.


نمیدونم چرا الآن یهو تصمیم گرفتم که چند خط کارآموز رو ترجمه کنم و به دوقلو ها تقدیم کنم!!!! 


برای همین دلتون رو خوش نکنید که من بشینم و این مجموعه رو ترجمه کنم ها!!!!!!


این چند خط هم چون دو قلو ها عاشق این کتابند،ترجمه کردم.

تقدیم به دوقلوها:



""

یک صدای ضربه ی مداوم و پشت سر هم،ویل را از خواب عمیق و آسوده خاطرش بیدار کرد. ویل دقیقا مطمئن نبود که چه رویایی را دیده بود.به نظر می رسید که او در حالت نیمه هوشیارش، رویایی بزرگ و وسیع و ساده در ذهنش دیده بود. این رویا ادامه داشت تا زمانی که او پی برد که به حالت هوشیاری کامل بازگشته است و به این فکر میکرد که چه رویایی دیده است؟

تق-تق-تق-تق... این صدا همینطور ادامه داشت.ولی صدایش بلند تر از زمانی بود که او در حالت نیمه هوشیاری بود و ویل به صداهای دیگر در اتاق گوش میداد.

در گوشه و پشت پرده ای، خلوتگاه کوچکی بود.او می توانست صدای نفس های آرام اوانلین را از آنجا بشنود.صدای تق- تق بر روی او تاثیری نداشت.صدای جیلیز و بیلیز خفه ای از زغال سنگ های درون آتشدان آخر اتاق می آمد تا زمانی که او بیداری کامل خود را بدست بیاورد،حتی صدای خش خش برگ ها پاییزی را می شنید.

تق-تق-تق .....

به نظر می رسید که صدا از نزدیکی به گوش می رسید.او کش و قوسی به بدن خود داد و خمیازه ای کشید.او بر لبه ی تخت ناهنجارش نشست که از چوب و کرباس ساخته شده بود.او سرش را تکان داد تا همه چیز برایش واضح شود،و در لحظه ای بعد ، صداها برایش نامفهوم شدند ....

""

تازه،یک قصد دیگه هم داشتم از این کار!!!!


حس کنجکاویتون رو زیاد کنم!!!!!!!!!!!!!!!


پ.ن:من دیگه تا 5 دقیقه ی دیگه میرم.


نظرات 9 + ارسال نظر
دوقلو ها شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 18:06

اسم ویل رو که دیدیم دلمون قنج رفت!یعنی این مترجمه داره مارو میکشه با این سرعتش!
بازم مممممنننننووووونننننن!!!

نازی شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 20:52 http://pioneer-group.blogsky.com

امید منفجر شــــــــــــــــــی!
زهرا امیدوارم همیشــــــه سالـــم و سلامــــت باشــــــی!

نریمان:نازی یه خبر خوب بدم دوستم من میخواد این کتاب رو همین جا ترجمه کنه به احتمال 65%

محمد شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 21:02

سلام
الان بهت میگم موفق شدی !!! بله دقیقا دارم از کنجکاوی میمیرم ! چرا این کارو می کنی خوب ؟ ما هم دل داریم . فکر کن من سه تا کتاب اول رو تویه دو روز خوندم حالا همین طور چشم انتظار کتاب چهارم بودم که این پست شما رو دیدم و اونم این جوری ! خوب نکن این جوری بابا خیلی خیلی حس بدی داره !!
جدا از شوخی بازم ممنون بابت ترجمه همین چند خط از کتاب این جوری آدم می فهمه وقتی یک کتاب کامل رو می خونه چقدر زحمت کشیده شده و ترجمه شده . بازم ممنون
موفق و پیروز باشی مرتضی جان

نریمان:محمد یه خبر خوب بدم دوستم من میخواد این کتاب رو همین جا ترجمه کنه به احتمال 65%

OMID شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 22:49 http://pioneer-group.blogsky.com/

اههههههههههه!نریمان واسه چی گفتی؟؟؟؟؟؟؟ من ســـه ساعت دارم روی مخ اینها کار میکنم که امیدشون رو از دست بدند و یک دفعه سورپرایز بشند!!!!
بعد تو صاف و پوست کنده بهشون گفتی؟؟؟؟؟؟

نریمان:ا امید گناه داشتن خو دلم براشون سوخت

فاطمه یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 00:07

سلام

پست زیاد زدین در غیاب من همشو همین جا جمع بندی میکنم!!

اول اینکه زهرا جون خیلی خوشحالم که حالت بهتره و بیماریت هم هپاتیت نبوده.

دوم اینکه کاترینا جون کلا یکی از خصوصیات بارز کاهیلا اینکه علاقه ی شدیدی به خفه کردن دیگران دارن منتها تو هر گروه یک مقدار فرق داره اصطلاح.یحتمل اکاترینایی ها سم به خورد طرف می دن یا اونقدر با مسئله های سخت می پیچوننش که جونش دراد.و فک کنم که لوسین ها اسلحه ای ،بمبی یا ترور رو بیشتر ترجیج میدن!!به هرحال برو جلو که پشتتیم.

کلی هم کتاب گرفتیم امروز که دستت همه درد نکنه.(تصمیم گرفتم مریض شم یک دور!!!!)

امید چی به تو بگم اخه؟؟؟؟حرکات ناجوانمردانه می کنی؟؟؟؟؟اخه چرا ادمو با این کارا اذیت میکنی؟؟؟؟

نریمان نگفت که تویی.گفت دوستم!!!خودت لو دادی!

من هم هستم.منظورم واسه ترجمه ی کاراموزه.

نریمان:سلن فاطمه یه عزیز نه دوستم امید نیست اسمه دوستم ارشیاست و خوش حالم که برای کار اموز کمک میکنی

OMID یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 00:25

فاطمه،منم نگفتم که من ترجمه میکنم که!!! من هنوز فصل 13 کتاب اولم!!!! و هیچ مسئولیتی برای ترجمه،ویراستاری و بازخوانی رو قبول نمی کنم.

فاطمه یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 01:50

تسلیم!!!!

فاطمه یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 01:50

تسلیم اقا جان!!!!!اشتباه شد!!!

Sara دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 13:09

chera in rooza hame dus daran hale hamo begiran?
age yeki hamin karo ba shoma bokone che hali mshi?
nakon in kararo zeshte bozorg shodi

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.